اگر فرصت ندارید «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» را بخوانید، اقلا برای خواندن این پست وقت بگذارید!
من مدت هاست به قوانین مابعدالطبیعه، علاقه مند و معتقدم. به نظرم دنیا شگفت انگیزتر و پیچیده تر از آن است که چنین قوانینی در آن صادق نباشند. در این راه به یک سری کشف و شهود شخصی هم رسیده ام، رازهایی که در کوچک ترین اتفاقات روزمره زندگی پیدا می کنم و پیدا کردنشان همیشه لذتی غیرقابل وصف دارد، مثلا وقتی در اتوبوس، غرق اندیشه های خودم هستم ناگهان توجهم به مکالمه دو نفر دیگر جلب می شود که مثلا درباره فلان آدم یا فلان آدرس حرف می زنند. کمتر از یک هفته بعد، سروکارم به آن آدم یا آن آدرس می افتد و چیزهایی که درآن مکالمه شنیده بودم، به سودمند ترین شکل ممکن، به کارم می آید. این جور چیزها را به هیچ وجه اتفاقی نمی دانم وعمیقا دریافته ام که نیروی قدرتمندی برای تمام اتفاقات زندگی ما از قبل برنامه ریزی کرده و هرآنچه را که برای مواجهه با آنها لازم داریم در اختیارمان می گذارد، به شرط آن که به این موضوع باور داشته باشیم تا بتوانیم نشانه های لازم را تشخیص بدهیم و استفاده کنیم.
دیروز طی یک تجربه هیجان انگیز، فرصت کردم تا کتابی را که دو بار از دو نفر از خوانندگان وبلاگم هدیه گرفته بودم، بخوانم و متوجه شدم قوانینی را که در زندگی شخصی پیدا کرده و بعدها تا حدودی با دانسته هایم از « قانون جذب» و «راز» و امثال آن مطابقت داده بودم، سال هاست که در دنیا تدریس می شود و مشتاقان بسیاری دارد، تا جایی که در ایران خودمان، «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» (ترجمه گیتی خوشدل، نشر پیکان) به چاپ شصتم می رسد.
وقتی ساعت هفت و نیم صبح امروز، خواندن این کتاب را با اس ام اس به دوستانم توصیه کردم، متوجه شدم اغلبشان آن را سال ها پیش خوانده اند. فکرکردم اگر من به جای آنها بودم، یکی از رازهای بزرگش را همان سال ها به کار می گرفتم: ببخش تا بستانی. به دیگران بگو چنین کتابی را بخوانند تا کسی هم پیدا شود و به تو توصیه ای طلایی بکند!
***
پیش از این یک بار در یک همایش رموز موفقیت شرکت کرده و تاثیر تلقین و تکرار کلمات در زندگی را به چشم دیده بودم، وقتی چهره های اغلب خموده و درهم دانشجوها، بعد از به کار گرفتن توصیه های استاد، گشوده می شد و همه با هیجان کف می زدند و فریاد برمی آوردند که خوشبخت و موفقند. خواندن این کتاب، می آموزد که چگونه می شود آن هیجان دوساعته را در تمام لحظات زندگی حفظ کرد و به آن برکت و هدف بخشید.
با این پیش فرض که کتاب، حرف بیشتری نسبت به آن همایش دوساعته برای گفتن ندارد، خواندنش را شروع کردم. در چند فصل اول، بسیاری از تجربه های خودم را با آن مطابق دیدم. کم کم به هیجان آمدم و به نوشتن تجربیات مشابهم در حاشیه کتاب پرداختم:
کتاب:« عید پاک، با دیدن رزهای زیبا پشت ویترین گل فروشی ها آرزو کردم کاش به من نیز یکی از آنها داده شود... سرانجام عید پاک آمد، آن هم با یک بته رز زیبا. فردای آن روز از دوستم تشکر کردم و به او گفتم که گل رزها دقیقا همانی بود که آرزویش را داشتم. دوستم پاسخ داد: اما من که برایت رز نفرستادم. زنبق فرستادم!... گلفروش اشتباها برایم رز فستاده بود. تنها به این دلیل که من عمل کردن به قانون را آغاز کرده بودم پس به ناچار باید صاحب بته رز می شدم.»
تجربه شخصی من: آنی و دسته گل!
کتاب:« روزی بی صبرانه در انتظار تماس تلفنی مهمی بودم. با این استدلال که هر مکالمه تلفنی ممکن است همزمان با تلفنی باشد که در انتظارش بودم، هربار که کسی از بیرون تلفن می کرد مقاومت به خرج می دادم و خود نیز به کسی تلفن نمی زدم. به جای آن که بگویم آرمان های الهی هرگز با هم تلاقی نمی کنند و تماس تلفنی من به موقع خود انجام خواهد گرفت خودم شروع کردم به اداره امور و عصبی و مضطرب برجای نشستم. یک ساعتی تلفن زنگ نزد تا این که چشمم به گوشی تلفن افتاد و دیدم که تمام آن مدت سرجایش نبوده و تلفن قطع شده است...»
تجربه شخصی من: قرار بود یک برنامه رادیویی را تلفنی ضبط کنیم. از آنجا که منتظر تلفن سردبیر برنامه بودم، به کار دیگری مشغول نشدم و همان طور عصبی پای تلفن نشستم، چون قرار دیگری داشتم که باید به آن هم می رسیدم. سردبیر که گیر یکی از مدیران شبکه افتاده بود، با یک ساعت تاخیر زنگ زد و من آن قدر عصبانی شده بودم که با داد و بیداد گوشی را قطع کردم و آن برنامه دیگر هزگز ضبط و پخش نشد.
کتاب:« زنی پریشان نزدم آمد و گفت مردی که دوستش می داشت او را به خاطر زنی دیگر رها کرده. او که از شدت حسد و نفرت در حال انفجار بود، گفت از خدا می خواهم او را به روز سیاه بنشاند. به او گفتم محال است آدمی بتواند چیزی را به دست آورد که خود هرگز نبخشیده است. عشقی در حد کمال ببخش تا عشقی در حد کمال بستانی. برای این مرد در هر کجا هست برکت بطلب چون اگر خدا او را برای تو نمی خواهد قاعدتا تو نیز نباید او را بخواهی. هرگاه احساس کردی که دیگر از ظلم او آزرده نیستی او نیز از ستم دست خواهد کشید. چون تو با هیجان هایت آن را به سوی خود می کشانی. هرگاه از هیچ وضعی نرنجیدی، عشق او یا همپایه او را به سوی خود جذب خواهی کرد. همین اتفاق هم افتاد.»
تجربه شخصی من: یک سال تمام از حرف های کسی آزرده بودم. تمام مدت خودم را سزاوار آن حرف ها، اما او را هم بی انصاف و سنگدل می دانستم. روز خوش نداشتم و بارها و بارها گریه می کردم. کم کم و شاید به خاطر خسته شدن از اشک و آه مدام، به این نتیجه رسیدم که یک قضاوت خشم آلود نمی توانسته آن قدرها حقیقت داشته باشد و آن آدم هم نمی خواسته آن قدر خبیثانه دلم را بشکند. درست دو سه هفته بعد از آن که تسلط و آرامشم را تا حدی بازیافتم، سروکله آن آدم پیدا شد و دریافتم که که خودش هم در این مدت کم آزار ندیده. برایم دعا کرده بود و جالب آن که حتی یادش نمی آمد چه چیزهایی به من گفته!
کتاب:« تنها آن چیزهایی را به خود جذب می کنید که بی نهایت به آن می اندیشید.»
تجربه شخصی من: از ده سالگی آرزو داشتم درهمان جایی که اکنون هشت سال است کار می کنم، مشغول به کار شوم، درست در همین جا!
کتاب:« اگر هنوز به مرادهای دل خود نرسیده اید نادرست طلبیده اید زیرا دعای تو همان گونه بر آورده می شود که بر زبانت جاری شده است. فرض کنیم از تنگدستی و زندگی در محیطی کوچک و فقیرانه بیزارید و با تمام وجود می گویید ای کاش من نیز در خانه ای بزرگ و زیبا زندگی می کردم. چه بسا چندی نیز نگذرد که به عنوان سرایدار، خود را در خانه ای بزرگ و زیبا بیابید، اما خود از این خوان نعمت بی نصیب باشید.... ذهن نیمه هشیار، ذره ای حس شوخ طبعی ندارد. مردم به گونه ای مخرب درباره خود شوخی می کنند و ذهن نیمه هشیار نیز آن را جدی می گیرد.»
تجربه شخصی من: شش ماه پیش زنی به من گفت تنها معیار انتخاب شوهر آن است که نوکر خوبی باشد! توی دلم به خدا گفتم یادت باشد یک نوکر به من ندادی! درست از فردای آن روز پسری به دیدنم آمد که نه درخواست دوستی داشت و نه خواستگار بود، او فقط با اصرار می خواست او را نوکر خودم بنامم و کارهایم را به عهده اش بگذارم! هنوز هم گاهی پیام می دهد که چه وقت اجازه خواهم داد کفش هایم را تمیز کند!!
***
« چهار اثر از اسکاول شین» به شما یادآوری می کند که هرچه برای سعادت کامل نیاز دارید، پیش روی شماست و وقتی چیزی را از «جان لایتناهی» می خواهید، باید پیشاپیش از برآورده شدنش مطمئن باشید زیرا در «طرح الهی» زندگی شما هیچ چیز آن قدر عجیب نیست که پیش نیاید. تنها وظیفه شما آن است که در کار خدا مداخله نکنید و آرام و مطمئن خود را برای کامیابی آماده کنید. گاهی آنچه در پاسخ به نیاز شما عطا می شود، تنها نشانه ای از مراد اصلی است و نباید ناامیدتان کند. خانم اسکاول شین زنی را مثال می زند که یک سرویس غذاخوری خواسته بود اما فقط یک بشقاب ترک خورده از سوی دوستی به او هدیه شد. فلورانس به او گفت: وقتی کریستف کلمب به آمریکا نزدیک می شد، ابتدا پرنده ها و درختانی را دید که نشانه نزدیک شدن به خشکی بودند. تو هم بشقاب شکسته را به چشم علف دریایی و پرنده نگاه کن!
پیش از خواندن این کتاب، برایم سوال بود که چگونه از طرفی می گویند روی چیزی که می خواهی تمرکز کن تا به آن برسی و از طرف دیگر می گویند آرزویت را رها کن تا به آن برسی. اینجا فهمیدم این دو تعارض ندارند. اندیشیدن بسیار به آرزوها، نگرانی و اضطراب از دست دادن آن را هم با خودش می آورد و انرژی منفی ایجاد می کند که در ذهن نیمه هشیار نقش می بندد و به عینیت در می آید، یعنی آرزو از دست می رود. تمرکز ما به جای تجسم مداوم خواسته، باید بر رسیدن به آن از بهترین راه و توسط خداوند باشد، یا خودش یا همپایه آن، بی آن که تردیدی در رسیدن به آن به دلمان راه بدهیم.
خواندن این کتاب را به شما توصیه می کنم چون مطمئنم علاوه براینها که گفتم، بسیاری مطالب جالب دیگرهم در آن هست که شما را به شوق بیاورد. از تکرار بعضی اصطلاحات و عبارات در آن، که در نگاه اول ملال آور به نظر می رسد، دلگیر نشوید، زیرا اولا این مجموعه ای از چهار رساله مجزاست که در یک کتاب خواهید خواند و ممکن است مباحثی در آنها مشترک باشند. ثانیا تکرار عبارات تاکیدی که آنها را ملکه ذهن شما می کند، هدف اصلی کتاب است.
تجربه های مشترکتان با نویسنده را در حاشیه کتاب یادداشت کنید و آن را به دوستان و آشنایانتان هم بدهید تا تجربه های خودشان را بیفزایند. در پایان، کتاب آموزنده و جذابی خواهید داشت که درس هایش تا همیشه درذهنتان نقش خواهد بست و به کارتان خواهد آمد.
پس از آن هر روز به خود خواهید گفت:« گذشته را به دور می افکنم و در اکنون شگفت انگیز زندگی می کنم، آنجا که هر روز شادمانی هایی شگفت انگیز و دور از انتظار در بر دارد.»
« من همان قدر به خدا محتاجم که او به من مشتاق. زیرا من ابزاری هستم در دست او تا مشیت خود را از طریق من به انجام برساند.»
درست عصر دیروز، ایمیلی داشتم که به نظرم آمد نویسنده اش فارسی نمی داند. ظاهرا متن مورد نظرش را به مترجم گوگل داده و به فارسی درآورده و برایم فرستاده بود. نام نویسنده آن ایمیل هم « فلورانس» بود، راز دیگری که یقین دارم بعدها فایده اش بر من آشکار خواهد شد!
لینک مرتبط: دانلود"چهار اثر از اسکاول شین"
با تشکر از سروش عزیز
تعجب می کنم که بعضی مردها آن قدر از درک احساسات دیگران عاجزند که مجبوری این را هم بهشان یاد بدهی که جز در شرایط خاص، از یک دختر ترشیده نخواهند برایشان همسر مناسبی گیر بیاورد. دختر ترشیده مورد نظر، هر قدر هم که دریادل و خیرخواه باشد و هر قدر هم که با اشتیاق و خالصانه کمکشان کند و هر قدر هم که به میل خودش مجرد مانده باشد، دلیل نمی شود. مثل آن است که شما از کسی که هنوز ناهار نخورده، آدرس بهترین رستوران ممکن را بپرسید. نه... توی کت من نمی رود که درکش سخت باشد.
امروز در قطار مترو متوجه خانم جوانی شدم که روسری اش را روی شانه ها انداخته و به صندلی تکیه داده بود. من صورت او را نمی دیدم اما صورت زنانی را که روبه رویش نشسته و به او خیره شده بودند می دیدم. در نگاه های شماتت بارشان، نارضایتی موج می زد، به خصوص یکیشان با نفرت به زن بی حجاب چشم دوخته بود و نگاه خیره او کم کم داشت روی اعصاب من هم قدم می زد، چه برسد به خود سوژه که انگار چندان اهمیتی نمی داد.
لحظاتی بعد، صندلی کنار زن جوان خالی شد و من آنجا نشستم. داشت از فروشنده ای پاستیل می خرید. بسته را که باز کرد به من هم تعارف کرد. به نظرم رسید حالش خوب نیست. دیدم که پاستیل را به دهان نگذاشته و فقط آن را بین انگشتانش فشار می دهد. زن های روبه رویی هنوز خیره نگاهش می کردند، بی آن که متوجه نگاه پرسشگر من باشند که یعنی « نگاه دارد؟»
متوجه شدم زن جوان خوب نفس نمی کشد. کمی می لرزید اما سعی می کرد خودش را کنترل کند. واکنش دیگران هنوز سکوت بود و نگاه. دیگر نتوانستم ساکت بمانم. دستم را روی شانه اش گذاشتم:« مشکلی دارید؟»
به سختی جواب داد:« نفسم گرفته.»
- « به خاطر شلوغی قطار است؟»
شمرده و دقیق پاسخ داد:« من ام اس دارم اما مدتی است آمپولم را نزده ام. این شروع حمله است.»
-« هیچ دارویی هم همراهتان نیست؟»
-« نه، نیاوردم. حماقت کردم. فکر کردم معجزه می شود.»
- « کاری از دست من برنمی آید؟»
- « نه، متشکرم. فقط باید زودتر بروم خانه.»
روسری اش را به سختی مرتب کرد و بعد از باز شدن در بیرون رفت.
زن ها هنوز نگاهش می کردند، یکی با لبخندی رضایتمند( لابد به خاطر آن که عقایدش آن طوری که خیال می کرد، به خطر نیفتاده بود!) و دیگری با ترحم. این مدل نگاهشان هم روی اعصابم بود.
***
پست قبلی و بعضی واکنش ها در میان نظرات، فکرم را چند روز مشغول کرده بود. ماجرای امروز، از نگاه من، پاسخ روشنی برای سوالات ذهنم بود، برای کسانی که آن قدر درگیر اثبات عقایدشان می شوند که انسانیت را فراموش می کنند.
پی نوشت: یادم رفت بگویم، موقع بالا آمدن از پله برقی هم، پیرمردی که درست پشت سر من بود، هرکدام از پاهایش را روی یکی از پله ها گذاشت و تعادلش را از دست داد و به عقب پرتاب شد، اما زنی که پشت سرش بود نگهش داشت تا نیفتد. فکرش را بکنید آن زن می خواست فکر کند پیرمرد، نامحرم است و خودش را کنار می کشید!
آه خدااااای من! ای فلورانس اسکاول شین! آیا این همه نشانه در جواب یک سوال در یک ربع ساعت، اتفاقی است؟!
لینک نسبتا مرتبط: اگر انسانید، بفرمایید تو!
«آموزش همسرداری» جایگزین درس تنظیم خانواده شد
یکی بود یکی نبود. سرزمینی بود که قرار شد در دانشگاه هایش درسی به اسم « تنظیم خانواده» به دانشجوها یاد بدهند. دانشجوها با علاقه در این کلاس شرکت کردند تا بفهمند در خانواده چه چیزی را چگونه باید تنظیم کنند تا به نتیجه برسند اما متوجه شدند این درس، یک واحد عملی نیست و همه چیز در حد حرف باقی می ماند. آنها متعجب شدند و پرسیدند پس این درس به چه دردی می خورد؟ جواب شنیدند که در زندگی شخصی خودتان باید از این آموزش ها استفاده کنید، نه اینجا.
دانشجوها که اغلب بیست ساله بودند و هنوز شرایط ازدواج را نداشتند با تعجب گفتند:« حالا ما خانواده مان کجا بود که تنظیمش کنیم؟» استاد جواب داد خوب خانواده تان را تشکیل بدهید! دانشجوها گفتند:« مرسی، ولی مشکل اینجاست که ما شرایطش را نداریم. اصلا این که نشد، خودمان تشکیلش بدهیم بعد هم خودمان تنظیمش کنیم. پس شما اینجا چه کاره اید؟!»
دیدند حق با دانشجوهاست، آنها اول باید خانواده تشکیل می دادند. بنابراین تصمیم براین شد که به جای درس« تنظیم خانواده» درس «تشکیل خانواده» بدهند.
یک نفر گفت:« این دانشجوها سر کلاس، تنظیم خانواده را با تنظیم چیزهای دیگر اشتباه می گرفتند. حالا اگر تشکیل خانواده را یادشان بدهیم می خواهند درجا در همان کلاس آن را تشکیل بدهند. اسم درس را عوض کنید تا باعث ایجاد سوء تفاهم نشود.» نشستند فکر کردند و به این نتیجه رسیدند که حتما از کلمه « آموزش» استفاده کنند تا از همان اول رفع شبهه شود که این یک واحد آموزشی است، نه عملی. سپس، از آنجا که قرار بود دانشجوها را به همسر داشتن تشویق کنند، عبارت «همسرداری» راهم به آن افزودند.
بعد یک نفر پیدا شد و گفت:« مهمترین دلیل تغییر این درس، نگرانی ما درباره آشنایی جوان ها با روش های پیشگیری از بارداری و در نتیجه کاهش جمعیت بوده. این همه قر و اطوار و رایزنی لازم ندارد. شما درسی را که ما می گوییم بدهید و به بقیه اش کاری نداشته باشید. اصلا بگذارید دانشجوها در همان کلاس عملی اش کنند. اگر به افزایش ازدواج های ناموفق و بچه های طلاق انجامید، به ما مربوط نمی شود. اینها باید نگرانی های دولت بعدی باشد. ما در حال حاضر فقط نگران کاهش جمعیت گرسنگان و بیکاران و ترشیدگان کشورمان هستیم. تازه، از معجزات دیگرمان این است که در آن واحد هم نگران کاهش جمعیت ترشیدگان کشور هستیم و هم نگران افزایش جمعیت ترشیدگان کشور. حالا وسط این همه نگرانی، اسم درس که چندان مهم نیست. آن را بگذارید رایحه خوش ازدواج.... نه، این تکراری است... بگذارید ازدواج خدمتگزار... یا ازدواج مهرورز... یا روان شناسی ازدواج و شکوه همسرداری ... همین خوب است، خیرش را ببینید. بروید ببینیم چه کار می کنید.»
با تشکر از «محسن»
لینک نامربوط: جایی برای انجام کارهای خیر را فراموش نکنید!
لینک حرف دل: دیوار
با عرض معذرت از کسی که با جستجوی شیرین ترین خاطرات زن وشوهری به وبلاگ من رسیده!
دوست متاهلی این sms را برایم فرستاد:
« چو هرگز نیابی نشانی ز شوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی! »
این هم جواب آنی دالتون:
از این رو که وقتی تو شوهر کنی
دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی
بخر، زایمان کن، بروب و بپز
بدوز و اتو کن، بساب و بشوی
بیا و برو، میهمانی بده
شود استراحت، تو را آرزوی!
نداری اگر خانه، سالی دو بار
تو با شوهرت می روی کو به کوی
مبادا که چیزی بخواهی از او
تو باید شوی همسری صرفه جوی
وگر همسرت مایه دار است هم
مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی!
بخواهی اگر شوهری سر به راه
برس دائما هی به روی و به موی
اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت
که با دیدن تو بگویند:« ووووی!»
شب امتحان بی شب امتحان
والا برد شو ز تو آبروی!
نباید بگیری تو هیچ استرس
شب امتحان هی شوی ترشروی
بگوید که برگرد پیش بابات!
برایش اگر آوری نیمروی!
یکی او یکی بچه ها مانعند
که حفظت شود جزوه ها مو به موی
رسد مادر ِ شوهرت هم ز راه
برای کمی غرغر و گفت و گوی!
قدم رو رود روی اعصاب تو
به کلی بریزد به هم خلق و خوی!
به دنبال او هی ز در می رسند
یکایک عموزاده ها و عموی!...
از این رو مجرد اگر مانده ای
به اعصابی آرام دانش بجوی!
با احترام به کسی که با جستجوی عبارت متن برای دعوت روضه به وبلاگ من رسیده!
زندگی نامه داستایوسکی
ندا ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
اشکان برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
احسان شفیعی پورفرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
محمد فلاحی سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
محمد امین خلیفه سلطانی (نفر دوم رشته تجربی): اطلاعات خاصی پیدا نکردم
پیمان حبیب اللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
محمدرضا جلاییپور (نفر اول رشته انسانی): زندان اوین، تهران
دانستن اینکه پیشینه برخی افراد سرشناس دنیا چه بوده است بسیار جالب است.
میرزا تقی خان امیر کبیر………..صدر اعظم ناصرالدین شاه …….. منشی
آدولف هیتلر………………………دیکتاتور آلمان……………………نقاش پوستر
آلبرت انیشتن……………………..فیزیکدان………………………..منشی اداره ثبت
او هنری……………………………نویسنده……………………………..گاوچران
جرالدفورد …………………………رئیس جمهور آمریکا………………….مانکن لباس مردانه
جوزپه گاریبالدی…………………..انقلابی ایتالیایی……………………ملوان
جیمی کارتر………………………..رئیس جمهور آمریکا………………….بادام کار
رونالد ریگان………………………..رئیس جمهور آمریکا………………..هنرپیشه سینما
شون کانری………………………..هنرپیشه سینما………………………….بنا و راننده کامیون
کلارک گیبل…………………………هنرپیشه سینما…………………………چوب بر
ویلیام فالکنر………………………..نویسنده……………………………….نقاش ساختمان
گاندی………………………………..رهبر فقید هند………………………….وکیل دادگستری
جرج واشنگتن………………………اولین رئیس جمهور آمریکا……………..کشاورز
نادرشاه افشار………………………موسس سلسله افشاریه………………..پوستین دوز
یعقوب لیث…………………………..سرسلسله صفاریان…………………………رویگر
امیر اسماعیل سامانی…………….سرسلسله امرای سامانی……………….ساربان
آلپتکین………………………………..سرسلسله غزنویان………………………غلام زر خرید
فرخی سیستانی……………………شاعر مشهور ایران…………………….کارگر کشاورز
پاندیت نهرو……………………………نخست وزیر هند………………………..وکیل دادگستری
موسولینی……………………………دیکتاتور ایتالیا………………………..روزنامه نویس
ساموئل مورس………………………مخترع آمریکایی……………………..نقاش
جک لندن………………………………نویسنده آمریکایی……………………کارگر کشتی
آلبر کامو………………نویسنده فرانسوی…………………………معلم
ریچارد نیکسون……………رئیس جمهور آمریکا………………..وکیل دادگستری
آبراهام لینکلن…………..رئیس جمهور آمریکا……………………..هیزم شکن
گی دو موپاسان…………..نویسنده آلمانی………………………..کارمند دریا داری
چارلز دیکنز…………..نویسنده انگلیسی……………………………..منشی
آناتول فرانس……………نویسنده فرانسوی………………………..کتابفروش
مولیر………………نویسنده بزرگ فرانسوی……………………..هنرپیشه
هربرت جرج ولز …………..نویسنده بزرگ انگلیسی……………..شاگرد بزاز
ارنست همینگوی………….نویسنده بزرگ آمریکایی…………………خبرنگار
ویلیام شکسپیر……………نویسنده بزرگ انگلیسی……………………هنرپیشه سیار
فیدل کاسترو…………….رئیس جمهور کوبا…..,…………………دانشجوی حقوق
کاردینال ریشیلو…………..صدر اعظم معروف فرانسه……………..کشیش
ناپلئون بناپارت……………..امپراطور فرانسه……………………….افسر توپخانه
کریم خان زند……………..موسس سلسله زندیه………………………تیر انداز سپاه نادر شاه
ژاندارک…………..شخصیت نیمه مذهبی و قهرمان فرانسوی………………چوپان
هانری فورد…………………کارخانه دار آمریکایی…………………….ساعت ساز
توماس ادیسون…………………..مخترع بزرگ آمریکایی…………………تلگرافچی
آلفرد نوبل…………………. بنیانگذار جایزه نوبل…………………….. کارگر کارخانه
والت دیزنی……………..مخترع سینمای انیمشن………………………پادوی مغازه
میکلانژ…………….نقاش مجسمه ساز ایتالیایی………………………….سنگ تراش
گوگوش:
شاه ماهی موسیقی ایران بی شک کسی جز گوگوش نیست کسی که به خاطر سکوت بیست و دو ساله اش مورد توجه همگان بویژه هنرمندان و نویسندگان بوده و علاوه بر نوشتن کتابهایی در مورد او و زندگیش و ساختن فیلم ، بسیاری از ترانه های او نیز بازسازی شده و توسط خوانندگان زیادی مجددا اجرا شده است مثل ابی ، مارتیک ، هاتف ، نوش آفرین ، شهرزاد سپاهانلو و... حتی « گنایا کوبی » خواننده سوئدی نیز ترانه « صدای پا » را به فارسی اجرا کرده است و شهبال شب پره برای « گروه سیلوت » ترانه ای با نام « پلی به گذشته ها » در مورد گوگوش ساخته است .
همه این توجهات مرهون شناختی است که در طول سالهای سکوت ، دیگران نسبت به گوگوش و کارهای او پیدا کرده اند. فائقه آتشین ملقب به گوگوش در 18 بهمن 1329 در خیابان سرچشمه تهران از پدر و مادر آذربایجانی که از مهاجران آذربایجان شوروی سابق بودند متولد شد.
نام فائقه را بر وزن نام مادرش فائزه برای اوانتخاب کردند.
در سن دو سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند. گوگوش یک برادر تنی کوچکتر داشت که در سن 24 سالگی براثر رماتیسم قلبی درگذشت و سه برادر ناتنی ازپدرش و یک برادر و یک خواهر ناتنی از مادرش که بعد از جدایی با یک مردکلیمی ازدواج کرده بود دارد.
درهمسایگی آنها یک خانواده ارمنی زندگی می کردندکه او را ازکودکی با نام گوگوش صدا می زدند و با اینکه گوگوش معمولا اسم مرد ارمنی است اما این اسم برای همیشه ماندگار شد و بعدها که اوکار هنری را شروع کرد همین اسم را روی خودش گذاشت.
پدر او صابرآتشین درکار نمایش بود و در آن سالها در سقاخانه ها برنامه اجرا می کرد در سالهای کودکی گوگوش همراه پدرش به محل کار او می رفت وتا سه سالگی همکار پدرش در عملیات آکروباتیک روی صحنه بود و در سه سالگی با شیرین زبانی و استعداد زیاد نشان دادکه چگونه می تواند کارآوازه خوانان و رقصندگان حرفه ای را تقلیدکند وکم کم در برنامه های پدرش نقش اصلی را پیدا کرد و دو برابر پدرش دستمزد می گرفت.
گوگوش در سن 8 سالگی کارخوانندگی را در برنامه های صبح جمعه رادیو ایران شروع کرد پس از آن در سنین نوجوانی شروع به اجرای برنامه درکاباره های بزرگ تهران کرد.
اولین کاری که به طور مستقل اجرا کرد ترانه قصه وفا ساخته پرویزمقصدی بود.
دراوخر دهه 50 همراه باگسترش استفاده از تلویزیون و برنامه های موسیقی و رقص ، این دستگاه ارتباطی جدید فضای جدیدی برای هنرنمایی های گوگوش بوجود آورد و او از این طریق توانست به مشهورترین خواننده آن دوران تبدیل شود.
دامنه شهرت گوگوش و محبوبیت او خیلی سریع از مرزهای ایران فراتر رفت و درکشورهای فارسی زبان دیگر مثل افغانستان و تاجیکستان محبوبیت زیادی پیدا کرد.
برای خیلی از علاقمندان و مردم در این کشورها گوگوش یکی از برجسته ترین سمبل های هنرایرانی و هنرمندی بودکه راه را برای شناسائی دیگران بازکرد.
در دوران پربار اما کوتاه فعالیت های حرفه ای گوگوش درعرصه موسیقی پاپ در ایران او با ترانه سرایان و آهنگسازان متعددی همکاری کرده است که اکثرآنها شاید بهترین آثارخود را به زبان گوگوش و با کمک خلاقیت و توانائی های ویژه او توانستند به آهنگ های به یادماندنی تبدیل کنند. واروژان ، پرویزمقصدی ، جهانبخش پازوکی ، حسن شمائی زاده ، شهریارقنبری و ایرج جنتی عطائی هریک دوره ای کوتاه یا بلند اما بسیار موفق از همکاری با گوگوش را تجربه کرده اند.
از یادگارهای گوگوش برای دختران ایرانی شلوار پسرانه و موی کوتاه پسرانه معروف به موی گوگوشی بود.گ
وگوش بعد از انقلاب ازصحنه هنر دور شد و با وجود همه فشارها و شایعات ازایران خارج نشد و حتی یکبار نیز که برای دیدن فرزندش کامبیزقربانی از ایران خارج شده بود مجددا به ایران بازگشت تا اینکه در سال 1379 بعد از22 سال سکوت ، اولین کنسرت خود را در ترنتوی کانادا به روی صحنه برد و با آلبوم زرتشت شعری از نصرت فرزانه و آهنگی از خود گوگوش وگیتار بابک امینی به عالم هنر بازگشت.
لیونل آندره مسی 24 ژوئن سال 1987 در شهر روساریو آرژانتین دیده به جهان گشود.وی عضو تیم ملی بزرگسالان آرژانتین و تیم بارسلونا اسپانیا است. بسیاری از مطبوعات به وی لقب مارادونای جدید دادهاند. لقب وی که توسط خودش انتخاب شده \"جانشین\" است.لیونل در سن 5سالگی بازی را در تیم گراندولی آغاز کرد. تیمی که پدرش به عنوان مربی در آن جا مشغول به کار بود. در سال 1995 مسی به تیم نیوولز اولدبویز آرژانتین پیوست.
وی 11سال داشت که پزشکان تشخیص دادند دچار کمبود هورمون رشد است.باشگاه ریور پلاته علاقه خود را برای به خدمت گرفتن مسی نشان داد اما آنها پول کافی برای خرج معالجه وی نداشتند. کارلوس ریساچ مدیر ورزشی باشگاه بارسلونا اسپانیا، از استعداد بیظیر مسی آگاه شد. ریساچ پس از تماشای بازی وی به نمایندگی از باشگاه بارسلونا با مسی قراردادی امضا کرد.آنها پیشنهاد کردند تمام مخارج پزشکی لیونل را قبول میکنند به شرطی که وی برای شروع زندگی جدید به اسپانیا نقل مکان کند. خانواده مسی نیز به همراه این بازیکن جوان به اروپا منتقل شدند و لیونل کارش را در تیم جوانان بارسلونا آغاز کرد.
جانشین به زودی توانست در ترکیب تیم دوم بارسلونا جایگاه ثابتی به دست آورد. در آن فصل وی رکورد جالبی برجای گذاشت. میانگین بیش از یک گل در هر بازی. مسی در آن فصل توانست در 30 بازی 37 گل به ثمر برساند. لیونل مسی در اکتبر 2004 توانست اولین بازی رسمیاش را برای بارسلونا برابر اسپانیول انجام دهد. با این بازی وی عنوان سومین بازیکن جوان تاریخ باشگاه بارسلونا را به خود اختصاص داد.
زمانی که در تاریخ 1می 2005 مسی توانست اولین گل رسمیاش را برای بارسا در مقابل تیم الباسته بالومپایه به ثمر برساند تنها 17 سال و 10 ماه و 7 روز سن داشت. وی با این گل توانست خود را به عنوان جوانترین گلزن بارسلونا در لا لیگا مطرح کند.به مسی این شانس را دادند تا بتواند به عضویت تیم ملی اسپانیا دربیاید اما وی این پیشنهاد را رد کرد. درژوئن سال 2004 مسی در بازی دوستانه بین دو تیم فوتبال زیر 20سالههایآرژانتین و پاراگوئه به میدان رفت.در ژوئن 2005 توانست همراه با تیم زیر 20 سالههای آرژانتین به مقام قهرمانی مسابقات جام جهانی جوانان دست یابد.لیونل با زدن 6 گل کفش طلایی مسابقات و توپ طلایی بهترین بازیکن تورنمنت را نیز تصاحب کرد. با وجود این که لیونل بسیار جوان بود همیشه وی را با دیگو مارادونا مقایسه میکردند.
در تاریخ 27 ژوئن باشگاه بارسلونا قرارداد جدیدی با مسی تا سال 2010 منعقد کرد. در این قرارداد یک ماده وجود دارد که در آن آمده است هر تیمی میتواند با پرداخت مبلغ 150 میلیون یورو، مسی را به خدمت بگیرد. این مبلغ 30 میلیون یورو بیشتر از مبلغ فروش رونالدینیو است.در سال 2005 خوزه پکرمن، لیونل مسی را به تیم ملی بزرگسالان آرژانتین دعوت کرد. وی اولین بازیاش را برابر مجارستان انجام داد. مسی در دقیقه 63 وارد میدان شد اما به فاصله 40 ثانیه از زمین مسابقه اخراج شد. پس از این مسابقه، مسی اولین بازی واقعی خود را برای تیم ملی آرژانتین برابر پاراگوئه انجام داد.
وی اولین بازی خود را در جام باشگاههای اروپا در تاریخ 27 سپتامبر و در برابر اودینسه انجام دهد. در دسامبر همان سال روزنامه ایتالیایی توتو اسپورت جایزه پسر طلایی 2005 را که به بهترین بازیکن زیر 21 سال اروپا داده میشود، به لیونل مسی داد. جانشین توانست بالاتر از وین رونی، لوکاس پودولسکی و کریستیانو رونالدو قرار بگیرد.مصدومیت شدید باعث شد مسی بهمدت دوماه از کلیه فعالیتهای ورزشی دور بماند. بهخاطر این مصدومیت حضور وی در جام جهانی 2006 در هالهای از ابهام فرورفت. با این وجود نام لیونل مسی را به عنوان بازیکن تیمملی آرژانتین برای حضور در جام جهانی تحویل مقامات برگزاری مسابقات دادند. مسی پس از روماریو (فصل 93-94) اولین بازیکن بارسلونا بود که توانست در معروفترین دربی اسپانیا هت تریک کند.
در این فصل مسی گلی به ثمر رساند که همگان دوباره وی را با مارادونا مقایسه کردند. جانشین همانند مارادونا در بازی با انگلستان توپ را دریافت کرد، 62 متر با توپ حرکت کرده 6 نفر از بازیکنان حــریــف را پـشــت ســر گــذاشــت و دروازه خـتافه را گـشود. تمامکارشناسان ورزشی جهان این گل را مشابه گل قرن مارادونا دانسته و پس از این گل، مطبوعات اسپانیا به وی لقب \"مسیدونا\" دادند.لیونل مسی در فصل 2007 -2008 توانست در یک هفته 5 گل به ثمر برساند تا تیم بارسا به صدر جدول ردهبندی صعود کرده و خودش نیز یک شروع رویایی را تجربه کند. فرانتس بکن بائر و یوهان کرایف ستارگان سابق جهان فوتبال، از لئو به عنوان بهترین بازیکن جهان نام بردهاند