[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]

دانش های ضروری هر مهندس:

این وبلاگ به تازگی راه اندازی و به زودی تبدیل به سایت خواهدشد. از هم اکنون از دانشجویان رشته های مهندسی - فارق التحصیلان این رشته ها ورشته های دیگر نظیر: حسابداری. ریاضی. شیمی و... ورشته های تخصصی علوم تجربی می توانند با همکاری با ما نویسنده این وبلاگ و مطالب ارزنده خود را در اختیار عموم قرار دهند.

برای اعلام آمادگی به وبلاگ زیر رفته ودر قسمت نظرات رشته  ودر صورت تمایل ایمیل خود را برای ما ارسال تا نام کاربری و رمز خود را دریافت کنید.

 

esec.mihanblog.com


  
  

فارس نژاد پرست نیست (مگه کوروش نژاد پرست بود؟) رشتی بی غیرت نیست (مگر میرزا کوچک خوان بی غیرت بود؟) مازندرانی کله ماهی خور نیست (مگر نیما کله ماهی خور بود؟) لر هالو نیست (مگه لطف علی خان هالو بود؟) ترک زبان عر عر نمی کنه (مگه شهریار عر عر می کرد؟) قزوینی همجنس باز نیست (مگر علامه دهخدا همجنس باز بود؟) خراسانی بادیه نشین و بدوی نیست (مگر دکترشریعتی بادیه نشین بود؟) بلکه اینان ستونهای ایرانند..

درتصویر حکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچ کس عصبانی نیست هیچ کس سوار بر اسب نیست هیچ کس را در حال تعظیم نمیبینی هیچوقت برده داری در ایران مرسوم نبود. در بین صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد این آداب اصیلمان است. نجابت / قدرت / احترام / مهربانی / خوشروئی / بفرست برای همه ایرانیان تا یادمان بماند چه بودیم و چه شدیم


  
  

بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند» بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند . برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.


  
  


 
اطلاعات زیر،‌حاصل یک تحقیق بر روی یک گروه میلیونی از دختران ایرانی است که در آن رابطه‌ی بین سن و معیار ازدواج مورد بررسی قرار گرفته است.
18 الی 20 سالگی: حداقل لیسانس داشته باشد،قدبلند،‌خوش بر و رو،‌ خوش تیپ،‌ خوشمزه!،‌ پولدار،‌دارای ماشین (حداقل 206)،‌ترجیحا خارج رفته.

21 الی 24 سالگی: حداقل فوق دیپلم داشته باشد،‌قد متوسط هم اشکال ندارد، قیافه چندان مهم نیست، تیپ معقولانه، بداخلاق نباشد،‌دارای ماشین(حداقل پراید)، خارج رفته ‌نرفته فرقی ندارد.

25 الی 29 سالگی: مدرک تحصیلی چندان مهم نیست،‌کار داشته باشد کافیست، قدش خیلی کوتاه نباشد ترجیحا، مهم سیرت است نه صورت!، آدم نباید ظاهربین باشد،‌ دست بزن نداشته باشد همین، ماشین نداشت اشکال ندارد ولی قول بدهد بعدا بخرد.

30 الی 35 سالگی: مدرک اصلا مهم نیست فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد کفایت می‌کند، کار داشته باشد، قدش اصلا اهمیت ندارد،‌مهم فهم و شعور است.

36 الی 40 سالگی: کار داشته باشد کافیست،‌فهم و شعور هم ترجیحا داشته باشد

41 الی 50 سالگی: مذکر باشد کفایت می‌کند!

50 الی آخر: در حال حاضر مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد/ نو ریسپانس تو پیجینگ!

- در پایان به پسران محترم و عزیز توصیه می‌شود:

با توجه به بالا رفتن سن ازدواج دختران که میانگین آن نزدیک به سی سال است ، زیاد خودشان را برای ادامه‌ی تحصیل، مشکل سربازی،خرید منزل،‌ماشین،‌موبایل و غیره اذیت نکنند؛ چرا که هم عجله کار شیطان است و هم طبق آمار فوق،‌طرف همینجوری از شما راضی است و نیازی به زحمت اضافه نمی‌باشد!


  
  

 

یک مرد پس از 2 سال خدمت پی برد که ترفیع نمی گیرد، انتقال نمی یابد، حقوقش افزایش نمی یابد، تشویق نمی شود. بنابراین او تصمیم گرفت که پیش مدیر منابع انسانی برود. مدیر با لبخند او را دعوت به نشستن و شنیدن یک نصیحت کرد: «از تو به خاطر 1 یا 2 روز کاری که تو واقعاً انجام می دهی، تقدیر نمی شود.»

مرد از شنیدن آن جمله شگفت زده شد اما مدیر شروع به توضیح نمود.

مدیر : یک سال چند روز دارد؟

مرد: 365 روز، بعضی مواقع 366.

مدیر: یک روز چند ساعت است؟

مرد: 24 ساعت

مدیر: تو چند ساعت در روز کار می کنی؟

مرد: از 10صبح تا 6 بعدازظهر؛ 8 ساعت در روز.

مدیر: بنابراین تو چه کسری از روز را کار می کنی؟

مرد: 3/1

مدیر: خوبت باشه!! 3/1 از 366 چند روز می شود؟

مرد: 122 روز.

مدیر: آیا تو تعطیلات آخر هفته را کار می کنی؟

مرد: نه آقا.

مدیر: در یک سال چند روز تعطیلات آخر هفته وجود دارد؟

مرد: 52 روز شنبه و 52 روز یکشنبه، برابر با 104 روز.

مدیر: متشکرم. اگر تو 104 روز را از 122 روز کم کنی، چند روز باقی می ماند؟

مرد:18 روز.

مدیر: من به تو اجازه می دهم که در تا 2 هفته در سال از مرخصی استعلاجی استفاده کنی .حال اگر 14 روز از 18 روز کم کنی ، چند روز باقی می ماند؟

مرد: 4 روز.

مدیر: آیا تو در روز جمهوری (یکی از تعطیلات رسمی می باشد) کار می کنی؟

مرد: نه آقا.

مدیر: آیا تو در روز استقلال (یکی دیگر از تعطیلات رسمی می باشد) کار می کنی؟

مرد: نه آقا.

مدیر: بنابراین چند روز باقی می ماند؟

مرد: 2 روز آقا.

مدیر: آیا تو در روز اول سال به سر کار می روی؟

مرد: نه آقا.

مدیر :بنابراین چند روز باقی می ماند؟

مرد: 1روز آقا.

مدیر: آیا تو در روز کریسمس کار می کنی؟

مرد: نه آقا.

مدیر: بنابراین چند روز باقی می ماند؟

مرد: هیچی آقا.

مدیر: پس تو چه ادعایی داری؟

مرد: !!!


  
  

 


مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم . قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند ! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی ! و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید . قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست ! صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.


  
  

حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


شعر ،
  
  

خبٌ: این کلمه‏ای است که زنان برای پایان دادن به مکالمه‏ هایی استفاده می‏کنند که در آن حق با آن‏هاست و شما باید خفه‏ بشوید.‏

پنج دقیقه: اگر مشغول لباس‏پوشیدن است یعنی حداقل نیم ساعت. هرچند پنج دقیقه دقیقاً معادل پنج دقیقه است اگر به شما پنج دقیقه بیش‏تر زمان جهت تماشای فوتبال داده شده باشد.‏

هیچٌی: این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش‏ به‏ زنگ باشید. بحث‏هایی که با هیچی شروع می‏شوند، غالباً با خبٌ تمام می‏شوند.‏

بفرمایید: این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. “اگه جرئت داری” در آن مستتر است.

آه بلند: این در حقیقت یک کلمه محسوب می‏شود که معمولاً درست فهمیده نمی‏شود. آه بلند یعنی او فکر می‏کند شما یک احمق به ‏دردنخور هستید و او نمی‏داند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچٌی تلف می‏کند.

اشکال نداره: این یکی از خطرناک‏ترین جملاتی است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی اون به زمان طولانی‏تری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباه‏تان را پس بدهید.‏

ممنون: از شما تشکر می‏کند. فقط بگویید خواهش می‏کنم. هیچ حرف اضافه‏ای نزنید. خیلی ممنون می‏تواند نشان دهنده یک خطر بالقوٌه باشد.

اصلاً هرچی: این ترکیب برای گفتن دهنت سرویسه یا رو ببرن استفاده می‏شود.

نگرانش نباش عزیزم، خودم انجام می‏دم: یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آن‏که این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود. این حالت معمولاً منجر به حالتی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟ 


  
  


آیت?الله وحید خراسانی:
حقیقت اعتکاف حبس نفس است

خبرگزاری رسا ـ حضرت آیت?الله وحید خراسانی با بیان تعریفی از اعتکاف گفت: حقیقت اعتکاف در واقع حبس نفس است.


به گزارش خبرگزاری رسا، حضرت آیت?الله حسین وحید خراسانی،31 خرداد ماه، در دیدار مدیران دستگاه?های فرهنگی و خدماتی دست?اندرکار اعتکاف اظهار داشت: هر کسی که به هر کاری مشغول است باید آن کار را بشناسد و در این زمینه معرفت و درایت فوق?العاده مهم است.

این مرجع تقلید با اشاره به آیه?ای از سوره بقره در خصوص مقام حضرت ابراهیم(ع) و اهمیت اعتکاف اظهار داشت: این مقام اعتکاف است که حضرت ابراهیم(ع) بعد از اینکه خلیل الله شد باید بیت?الله را پاکیزه و آماده کند تا معتکفین در خانه خدا مقیم شوند و نفوس را حبس کنند.

حضرت آیت?الله وحید خراسانی خاطرنشان کرد: اعتکاف وقتی اعتکاف است که معتکف در مسجد وارد شود و ارتباطش با دو نقطه تمام شود؛ یکی از آن دو ذات قدوس حق تعالی است و دیگری ولی عصر امام زمان(عج) است.

وی با اشاره به عدم خروج معتکف از مراسم معنوی اعتکاف به جز در مواردی خاص تصریح کرد: در فقه نشان می?دهد که در آن سه روز اعتکاف روح باید به آنکه هر چه هست از اوست متمرکز شود، منتها کسی که برای شرکت در این مراسم وارد مسجد می?شود اول باید فکر کند که چه بود، چه شد، کجا می?رود و برای چه کاری می?رود.

وی گفت: باید هر چه زودتر از خواب غفلت بیدار شویم و آنچه را که فراموش کردیم را به یاد بیاوریم.

حضرت آیت?الله وحید خراسانی ارتباط با مبدا وجود را در مراسم اعتکاف ضروری دانست و یادآور شد: ما همه یک نطفه بودیم و خداوند نطفه گندیده را در شکم مادر قرار داد و این قوا را به عطا کرد و معتکف باید بداند که از کجا آمده و لطف و عنایت چه کسی نطفه را به این صورت در آورده است.

وی اضافه کرد: آنچه هست به طفیل اوست، من و تو حق حیات نداریم. باید بدانیم از اول صبح که برخاستیم چه قدر به فکر خدا هستیم و چقدر به فکر خودمان.

این مدرس خارج فقه حوزه علمیه قم خاطرنشان کرد: همه الطاف به برکت کسی است که تمام وجودش محض فی الله است و او ولی عصر(ع) است.

وی در بخش دیگری از سخنان خود به مهم?ترین اعمال معتکفین اشاره کرد و اظهار داشت: بالاترین کار در اعتکاف قرائت قرآن است و معتکف نباید از این مسئله مهم غفلت کند.

این مرجع تقلید اضافه کرد: نماز حرف زدن ما با خدا، و قرآن حرف زدن خدا با ماست و اگر معتکف ختم قرآن را به امام زمان(عج) هدیه کند، هدیه او هدیه به همه انبیاست.

وی قرائت زیارت سلام علی آل یاسین را از دیگر برنامه?های مهم اعتکاف برشمرد و اظهار داشت: این زیارت اکسیر اعظم است و همه معتکفین باید قرائت این زیارت را جزو اولین برنامه?های خود قرار دهند.
حضرت آیت الله وحید خراسانی گفت: زیارت آل یاسین و سوره یاسین برای معتکف به خدا فتح باب می?کند و همه اینها ریشه فقهی دارد.

براساس گزارش روابط عمومی ادراه کل تبلیغات اسلامی قم وی اضافه کرد: اگر اعتکاف با این اعمال تمام شود، آهن به مسجد می?رود و وقتی برمی?گردد طلای احمر می?شود


  
  

مهندس متبحر


TEXTFA - textfa.persiagig.com - مهندس متبحر داستان کوتاه


مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت.
او پس از30 سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد.
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین، ناامیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را 50.000 دلار معرفی می کند.

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: 1 دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: 49.999 دلار


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >