دانستن اینکه پیشینه برخی افراد سرشناس دنیا چه بوده است بسیار جالب است.
میرزا تقی خان امیر کبیر………..صدر اعظم ناصرالدین شاه …….. منشی
آدولف هیتلر………………………دیکتاتور آلمان……………………نقاش پوستر
آلبرت انیشتن……………………..فیزیکدان………………………..منشی اداره ثبت
او هنری……………………………نویسنده……………………………..گاوچران
جرالدفورد …………………………رئیس جمهور آمریکا………………….مانکن لباس مردانه
جوزپه گاریبالدی…………………..انقلابی ایتالیایی……………………ملوان
جیمی کارتر………………………..رئیس جمهور آمریکا………………….بادام کار
رونالد ریگان………………………..رئیس جمهور آمریکا………………..هنرپیشه سینما
شون کانری………………………..هنرپیشه سینما………………………….بنا و راننده کامیون
کلارک گیبل…………………………هنرپیشه سینما…………………………چوب بر
ویلیام فالکنر………………………..نویسنده……………………………….نقاش ساختمان
گاندی………………………………..رهبر فقید هند………………………….وکیل دادگستری
جرج واشنگتن………………………اولین رئیس جمهور آمریکا……………..کشاورز
نادرشاه افشار………………………موسس سلسله افشاریه………………..پوستین دوز
یعقوب لیث…………………………..سرسلسله صفاریان…………………………رویگر
امیر اسماعیل سامانی…………….سرسلسله امرای سامانی……………….ساربان
آلپتکین………………………………..سرسلسله غزنویان………………………غلام زر خرید
فرخی سیستانی……………………شاعر مشهور ایران…………………….کارگر کشاورز
پاندیت نهرو……………………………نخست وزیر هند………………………..وکیل دادگستری
موسولینی……………………………دیکتاتور ایتالیا………………………..روزنامه نویس
ساموئل مورس………………………مخترع آمریکایی……………………..نقاش
جک لندن………………………………نویسنده آمریکایی……………………کارگر کشتی
آلبر کامو………………نویسنده فرانسوی…………………………معلم
ریچارد نیکسون……………رئیس جمهور آمریکا………………..وکیل دادگستری
آبراهام لینکلن…………..رئیس جمهور آمریکا……………………..هیزم شکن
گی دو موپاسان…………..نویسنده آلمانی………………………..کارمند دریا داری
چارلز دیکنز…………..نویسنده انگلیسی……………………………..منشی
آناتول فرانس……………نویسنده فرانسوی………………………..کتابفروش
مولیر………………نویسنده بزرگ فرانسوی……………………..هنرپیشه
هربرت جرج ولز …………..نویسنده بزرگ انگلیسی……………..شاگرد بزاز
ارنست همینگوی………….نویسنده بزرگ آمریکایی…………………خبرنگار
ویلیام شکسپیر……………نویسنده بزرگ انگلیسی……………………هنرپیشه سیار
فیدل کاسترو…………….رئیس جمهور کوبا…..,…………………دانشجوی حقوق
کاردینال ریشیلو…………..صدر اعظم معروف فرانسه……………..کشیش
ناپلئون بناپارت……………..امپراطور فرانسه……………………….افسر توپخانه
کریم خان زند……………..موسس سلسله زندیه………………………تیر انداز سپاه نادر شاه
ژاندارک…………..شخصیت نیمه مذهبی و قهرمان فرانسوی………………چوپان
هانری فورد…………………کارخانه دار آمریکایی…………………….ساعت ساز
توماس ادیسون…………………..مخترع بزرگ آمریکایی…………………تلگرافچی
آلفرد نوبل…………………. بنیانگذار جایزه نوبل…………………….. کارگر کارخانه
والت دیزنی……………..مخترع سینمای انیمشن………………………پادوی مغازه
میکلانژ…………….نقاش مجسمه ساز ایتالیایی………………………….سنگ تراش
گوگوش:
شاه ماهی موسیقی ایران بی شک کسی جز گوگوش نیست کسی که به خاطر سکوت بیست و دو ساله اش مورد توجه همگان بویژه هنرمندان و نویسندگان بوده و علاوه بر نوشتن کتابهایی در مورد او و زندگیش و ساختن فیلم ، بسیاری از ترانه های او نیز بازسازی شده و توسط خوانندگان زیادی مجددا اجرا شده است مثل ابی ، مارتیک ، هاتف ، نوش آفرین ، شهرزاد سپاهانلو و... حتی « گنایا کوبی » خواننده سوئدی نیز ترانه « صدای پا » را به فارسی اجرا کرده است و شهبال شب پره برای « گروه سیلوت » ترانه ای با نام « پلی به گذشته ها » در مورد گوگوش ساخته است .
همه این توجهات مرهون شناختی است که در طول سالهای سکوت ، دیگران نسبت به گوگوش و کارهای او پیدا کرده اند. فائقه آتشین ملقب به گوگوش در 18 بهمن 1329 در خیابان سرچشمه تهران از پدر و مادر آذربایجانی که از مهاجران آذربایجان شوروی سابق بودند متولد شد.
نام فائقه را بر وزن نام مادرش فائزه برای اوانتخاب کردند.
در سن دو سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند. گوگوش یک برادر تنی کوچکتر داشت که در سن 24 سالگی براثر رماتیسم قلبی درگذشت و سه برادر ناتنی ازپدرش و یک برادر و یک خواهر ناتنی از مادرش که بعد از جدایی با یک مردکلیمی ازدواج کرده بود دارد.
درهمسایگی آنها یک خانواده ارمنی زندگی می کردندکه او را ازکودکی با نام گوگوش صدا می زدند و با اینکه گوگوش معمولا اسم مرد ارمنی است اما این اسم برای همیشه ماندگار شد و بعدها که اوکار هنری را شروع کرد همین اسم را روی خودش گذاشت.
پدر او صابرآتشین درکار نمایش بود و در آن سالها در سقاخانه ها برنامه اجرا می کرد در سالهای کودکی گوگوش همراه پدرش به محل کار او می رفت وتا سه سالگی همکار پدرش در عملیات آکروباتیک روی صحنه بود و در سه سالگی با شیرین زبانی و استعداد زیاد نشان دادکه چگونه می تواند کارآوازه خوانان و رقصندگان حرفه ای را تقلیدکند وکم کم در برنامه های پدرش نقش اصلی را پیدا کرد و دو برابر پدرش دستمزد می گرفت.
گوگوش در سن 8 سالگی کارخوانندگی را در برنامه های صبح جمعه رادیو ایران شروع کرد پس از آن در سنین نوجوانی شروع به اجرای برنامه درکاباره های بزرگ تهران کرد.
اولین کاری که به طور مستقل اجرا کرد ترانه قصه وفا ساخته پرویزمقصدی بود.
دراوخر دهه 50 همراه باگسترش استفاده از تلویزیون و برنامه های موسیقی و رقص ، این دستگاه ارتباطی جدید فضای جدیدی برای هنرنمایی های گوگوش بوجود آورد و او از این طریق توانست به مشهورترین خواننده آن دوران تبدیل شود.
دامنه شهرت گوگوش و محبوبیت او خیلی سریع از مرزهای ایران فراتر رفت و درکشورهای فارسی زبان دیگر مثل افغانستان و تاجیکستان محبوبیت زیادی پیدا کرد.
برای خیلی از علاقمندان و مردم در این کشورها گوگوش یکی از برجسته ترین سمبل های هنرایرانی و هنرمندی بودکه راه را برای شناسائی دیگران بازکرد.
در دوران پربار اما کوتاه فعالیت های حرفه ای گوگوش درعرصه موسیقی پاپ در ایران او با ترانه سرایان و آهنگسازان متعددی همکاری کرده است که اکثرآنها شاید بهترین آثارخود را به زبان گوگوش و با کمک خلاقیت و توانائی های ویژه او توانستند به آهنگ های به یادماندنی تبدیل کنند. واروژان ، پرویزمقصدی ، جهانبخش پازوکی ، حسن شمائی زاده ، شهریارقنبری و ایرج جنتی عطائی هریک دوره ای کوتاه یا بلند اما بسیار موفق از همکاری با گوگوش را تجربه کرده اند.
از یادگارهای گوگوش برای دختران ایرانی شلوار پسرانه و موی کوتاه پسرانه معروف به موی گوگوشی بود.گ
وگوش بعد از انقلاب ازصحنه هنر دور شد و با وجود همه فشارها و شایعات ازایران خارج نشد و حتی یکبار نیز که برای دیدن فرزندش کامبیزقربانی از ایران خارج شده بود مجددا به ایران بازگشت تا اینکه در سال 1379 بعد از22 سال سکوت ، اولین کنسرت خود را در ترنتوی کانادا به روی صحنه برد و با آلبوم زرتشت شعری از نصرت فرزانه و آهنگی از خود گوگوش وگیتار بابک امینی به عالم هنر بازگشت.
لیونل آندره مسی 24 ژوئن سال 1987 در شهر روساریو آرژانتین دیده به جهان گشود.وی عضو تیم ملی بزرگسالان آرژانتین و تیم بارسلونا اسپانیا است. بسیاری از مطبوعات به وی لقب مارادونای جدید دادهاند. لقب وی که توسط خودش انتخاب شده \"جانشین\" است.لیونل در سن 5سالگی بازی را در تیم گراندولی آغاز کرد. تیمی که پدرش به عنوان مربی در آن جا مشغول به کار بود. در سال 1995 مسی به تیم نیوولز اولدبویز آرژانتین پیوست.
وی 11سال داشت که پزشکان تشخیص دادند دچار کمبود هورمون رشد است.باشگاه ریور پلاته علاقه خود را برای به خدمت گرفتن مسی نشان داد اما آنها پول کافی برای خرج معالجه وی نداشتند. کارلوس ریساچ مدیر ورزشی باشگاه بارسلونا اسپانیا، از استعداد بیظیر مسی آگاه شد. ریساچ پس از تماشای بازی وی به نمایندگی از باشگاه بارسلونا با مسی قراردادی امضا کرد.آنها پیشنهاد کردند تمام مخارج پزشکی لیونل را قبول میکنند به شرطی که وی برای شروع زندگی جدید به اسپانیا نقل مکان کند. خانواده مسی نیز به همراه این بازیکن جوان به اروپا منتقل شدند و لیونل کارش را در تیم جوانان بارسلونا آغاز کرد.
جانشین به زودی توانست در ترکیب تیم دوم بارسلونا جایگاه ثابتی به دست آورد. در آن فصل وی رکورد جالبی برجای گذاشت. میانگین بیش از یک گل در هر بازی. مسی در آن فصل توانست در 30 بازی 37 گل به ثمر برساند. لیونل مسی در اکتبر 2004 توانست اولین بازی رسمیاش را برای بارسلونا برابر اسپانیول انجام دهد. با این بازی وی عنوان سومین بازیکن جوان تاریخ باشگاه بارسلونا را به خود اختصاص داد.
زمانی که در تاریخ 1می 2005 مسی توانست اولین گل رسمیاش را برای بارسا در مقابل تیم الباسته بالومپایه به ثمر برساند تنها 17 سال و 10 ماه و 7 روز سن داشت. وی با این گل توانست خود را به عنوان جوانترین گلزن بارسلونا در لا لیگا مطرح کند.به مسی این شانس را دادند تا بتواند به عضویت تیم ملی اسپانیا دربیاید اما وی این پیشنهاد را رد کرد. درژوئن سال 2004 مسی در بازی دوستانه بین دو تیم فوتبال زیر 20سالههایآرژانتین و پاراگوئه به میدان رفت.در ژوئن 2005 توانست همراه با تیم زیر 20 سالههای آرژانتین به مقام قهرمانی مسابقات جام جهانی جوانان دست یابد.لیونل با زدن 6 گل کفش طلایی مسابقات و توپ طلایی بهترین بازیکن تورنمنت را نیز تصاحب کرد. با وجود این که لیونل بسیار جوان بود همیشه وی را با دیگو مارادونا مقایسه میکردند.
در تاریخ 27 ژوئن باشگاه بارسلونا قرارداد جدیدی با مسی تا سال 2010 منعقد کرد. در این قرارداد یک ماده وجود دارد که در آن آمده است هر تیمی میتواند با پرداخت مبلغ 150 میلیون یورو، مسی را به خدمت بگیرد. این مبلغ 30 میلیون یورو بیشتر از مبلغ فروش رونالدینیو است.در سال 2005 خوزه پکرمن، لیونل مسی را به تیم ملی بزرگسالان آرژانتین دعوت کرد. وی اولین بازیاش را برابر مجارستان انجام داد. مسی در دقیقه 63 وارد میدان شد اما به فاصله 40 ثانیه از زمین مسابقه اخراج شد. پس از این مسابقه، مسی اولین بازی واقعی خود را برای تیم ملی آرژانتین برابر پاراگوئه انجام داد.
وی اولین بازی خود را در جام باشگاههای اروپا در تاریخ 27 سپتامبر و در برابر اودینسه انجام دهد. در دسامبر همان سال روزنامه ایتالیایی توتو اسپورت جایزه پسر طلایی 2005 را که به بهترین بازیکن زیر 21 سال اروپا داده میشود، به لیونل مسی داد. جانشین توانست بالاتر از وین رونی، لوکاس پودولسکی و کریستیانو رونالدو قرار بگیرد.مصدومیت شدید باعث شد مسی بهمدت دوماه از کلیه فعالیتهای ورزشی دور بماند. بهخاطر این مصدومیت حضور وی در جام جهانی 2006 در هالهای از ابهام فرورفت. با این وجود نام لیونل مسی را به عنوان بازیکن تیمملی آرژانتین برای حضور در جام جهانی تحویل مقامات برگزاری مسابقات دادند. مسی پس از روماریو (فصل 93-94) اولین بازیکن بارسلونا بود که توانست در معروفترین دربی اسپانیا هت تریک کند.
در این فصل مسی گلی به ثمر رساند که همگان دوباره وی را با مارادونا مقایسه کردند. جانشین همانند مارادونا در بازی با انگلستان توپ را دریافت کرد، 62 متر با توپ حرکت کرده 6 نفر از بازیکنان حــریــف را پـشــت ســر گــذاشــت و دروازه خـتافه را گـشود. تمامکارشناسان ورزشی جهان این گل را مشابه گل قرن مارادونا دانسته و پس از این گل، مطبوعات اسپانیا به وی لقب \"مسیدونا\" دادند.لیونل مسی در فصل 2007 -2008 توانست در یک هفته 5 گل به ثمر برساند تا تیم بارسا به صدر جدول ردهبندی صعود کرده و خودش نیز یک شروع رویایی را تجربه کند. فرانتس بکن بائر و یوهان کرایف ستارگان سابق جهان فوتبال، از لئو به عنوان بهترین بازیکن جهان نام بردهاند
خبٌ: این کلمهای است که زنان برای پایان دادن به مکالمه هایی استفاده میکنند که در آن حق با آنهاست و شما باید خفه بشوید.
پنج دقیقه: اگر مشغول لباسپوشیدن است یعنی حداقل نیم ساعت. هرچند پنج دقیقه دقیقاً معادل پنج دقیقه است اگر به شما پنج دقیقه بیشتر زمان جهت تماشای فوتبال داده شده باشد.
هیچٌی: این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش به زنگ باشید. بحثهایی که با هیچی شروع میشوند، غالباً با خبٌ تمام میشوند.
بفرمایید: این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. “اگه جرئت داری” در آن مستتر است.
آه بلند: این در حقیقت یک کلمه محسوب میشود که معمولاً درست فهمیده نمیشود. آه بلند یعنی او فکر میکند شما یک احمق به دردنخور هستید و او نمیداند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچٌی تلف میکند.
اشکال نداره: این یکی از خطرناکترین جملاتی است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی اون به زمان طولانیتری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباهتان را پس بدهید.
ممنون: از شما تشکر میکند. فقط بگویید خواهش میکنم. هیچ حرف اضافهای نزنید. خیلی ممنون میتواند نشان دهنده یک خطر بالقوٌه باشد.
اصلاً هرچی: این ترکیب برای گفتن دهنت سرویسه یا رو ببرن استفاده میشود.
نگرانش نباش عزیزم، خودم انجام میدم: یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آنکه این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود. این حالت معمولاً منجر به حالتی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
یک مرد پس از 2 سال خدمت پی برد که ترفیع نمی گیرد، انتقال نمی یابد، حقوقش افزایش نمی یابد، تشویق نمی شود. بنابراین او تصمیم گرفت که پیش مدیر منابع انسانی برود. مدیر با لبخند او را دعوت به نشستن و شنیدن یک نصیحت کرد: «از تو به خاطر 1 یا 2 روز کاری که تو واقعاً انجام می دهی، تقدیر نمی شود.»
مرد از شنیدن آن جمله شگفت زده شد اما مدیر شروع به توضیح نمود.
مدیر : یک سال چند روز دارد؟
مرد: 365 روز، بعضی مواقع 366.
مدیر: یک روز چند ساعت است؟
مرد: 24 ساعت
مدیر: تو چند ساعت در روز کار می کنی؟
مرد: از 10صبح تا 6 بعدازظهر؛ 8 ساعت در روز.
مدیر: بنابراین تو چه کسری از روز را کار می کنی؟
مرد: 3/1
مدیر: خوبت باشه!! 3/1 از 366 چند روز می شود؟
مرد: 122 روز.
مدیر: آیا تو تعطیلات آخر هفته را کار می کنی؟
مرد: نه آقا.
مدیر: در یک سال چند روز تعطیلات آخر هفته وجود دارد؟
مرد: 52 روز شنبه و 52 روز یکشنبه، برابر با 104 روز.
مدیر: متشکرم. اگر تو 104 روز را از 122 روز کم کنی، چند روز باقی می ماند؟
مرد:18 روز.
مدیر: من به تو اجازه می دهم که در تا 2 هفته در سال از مرخصی استعلاجی استفاده کنی .حال اگر 14 روز از 18 روز کم کنی ، چند روز باقی می ماند؟
مرد: 4 روز.
مدیر: آیا تو در روز جمهوری (یکی از تعطیلات رسمی می باشد) کار می کنی؟
مرد: نه آقا.
مدیر: آیا تو در روز استقلال (یکی دیگر از تعطیلات رسمی می باشد) کار می کنی؟
مرد: نه آقا.
مدیر: بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: 2 روز آقا.
مدیر: آیا تو در روز اول سال به سر کار می روی؟
مرد: نه آقا.
مدیر :بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: 1روز آقا.
مدیر: آیا تو در روز کریسمس کار می کنی؟
مرد: نه آقا.
مدیر: بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: هیچی آقا.
مدیر: پس تو چه ادعایی داری؟
مرد: !!!
اطلاعات زیر،حاصل یک تحقیق بر روی یک گروه میلیونی از دختران ایرانی است که در آن رابطهی بین سن و معیار ازدواج مورد بررسی قرار گرفته است.
18 الی 20 سالگی: حداقل لیسانس داشته باشد،قدبلند،خوش بر و رو، خوش تیپ، خوشمزه!، پولدار،دارای ماشین (حداقل 206)،ترجیحا خارج رفته.
21 الی 24 سالگی: حداقل فوق دیپلم داشته باشد،قد متوسط هم اشکال ندارد، قیافه چندان مهم نیست، تیپ معقولانه، بداخلاق نباشد،دارای ماشین(حداقل پراید)، خارج رفته نرفته فرقی ندارد.
25 الی 29 سالگی: مدرک تحصیلی چندان مهم نیست،کار داشته باشد کافیست، قدش خیلی کوتاه نباشد ترجیحا، مهم سیرت است نه صورت!، آدم نباید ظاهربین باشد، دست بزن نداشته باشد همین، ماشین نداشت اشکال ندارد ولی قول بدهد بعدا بخرد.
30 الی 35 سالگی: مدرک اصلا مهم نیست فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد کفایت میکند، کار داشته باشد، قدش اصلا اهمیت ندارد،مهم فهم و شعور است.
36 الی 40 سالگی: کار داشته باشد کافیست،فهم و شعور هم ترجیحا داشته باشد
41 الی 50 سالگی: مذکر باشد کفایت میکند!
50 الی آخر: در حال حاضر مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد/ نو ریسپانس تو پیجینگ!
- در پایان به پسران محترم و عزیز توصیه میشود:
با توجه به بالا رفتن سن ازدواج دختران که میانگین آن نزدیک به سی سال است ، زیاد خودشان را برای ادامهی تحصیل، مشکل سربازی،خرید منزل،ماشین،موبایل و غیره اذیت نکنند؛ چرا که هم عجله کار شیطان است و هم طبق آمار فوق،طرف همینجوری از شما راضی است و نیازی به زحمت اضافه نمیباشد!
دانشگاه استنفورد(خیلی جالب)
خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.
مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»
منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»
منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند، اما این طور نشد.
منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.
رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند.
به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.
خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»
خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»
رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
خانم یک لحظه سکوت کرد.
رییس خشنود بود.
شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»
شوهرش سر تکان داد.
رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:
دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد
تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
مهندس متبحر
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت.
او پس از30 سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد.
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین، ناامیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را 50.000 دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: 1 دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: 49.999 دلار
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم . قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند ! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی ! و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید . قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست ! صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.