دلگیرم ازت
خیلی دلگیرم ازت...
برا بنده هات نفس شدم و نفسم رو گرفتی
به همه ی آفریده هات فکر کردم و بهم فکر نکردی
دلم برا همه لرزید و دلم رو همیشه شکستی
اشک هر چشمی که نگاهم کرد و نکرد، رو پاک کردم و چشمام رو همیشه از اشک خیس کردی
ستون شدم واسه تنهایی که دنبال پناه بودند و ستون تنم رو خورد کردی
چشم رو هم نگذاشتم از بیم دستایی که بی کسن، و دستام رو سرد و بی پناه رها کردی
بد بنده ای نبودم برات ولی بد برام خدایی کردی
می دونی چرا اینا رو نوشتم ؟؟؟؟ نوشتم که بنده ی ناشکری شده باشم، که اون روز که میایم پیشت من شرمنده باشم نه تو
بزرگی و شزمندگی با هم جمع نمی شه ولی من حقیر که به درد عادت کردم، از پس درد شرمندگی هم بر میام