بخشندگی، [بذر] دوستی را [در دل ها [می کارد . [امام علی علیه السلام]

اکنون در انتهای مرز های طلایی کودکی ایستاده ام و به طفل نقره ای ام در میان طفل زار طلایی می نگرم که آفتاب داغ دانستن بر پیکر سیمگونش تابیده و صداقت نقره فام دل شیشه ای اش را عریان کرده.

چونان باقی خوشه ها می دود، ولی نه دویدنی از جنس آنها به آهنگ باد، که از جنس دلشان به نوای خورشید.

دانه هایش بالیده اند، لیکن دستانش را در زیبایی حصار کودکی گنجانده و با لبخند سنگینی، شکسته از بار غم، برکت طلایی دلش را بر پیکر نقره می نشاند؛ و  تو  را می رقصاند در حیرانی خلسه آور غریبی از جنس باران اضطراب معصومیت چشمانش و گم می شوی میان بزرگی روحی که از فرط کوچکی، جهان را فهم آن نیست، و دل می دهی به نی نی خسته تیله های آبی گرم . تیله هایی از جنس آینده. آینده ای که خطوط امروزش گم شده، امروزی که دیروز دلت را در هم می شکند  و میهمان می کند نگاهت را به سرخی قلبی از رنگ هر روز. 

پی نوشت: نمی دانم لحظه هایی که تو را دارند چرا از روز های بی تو پر شده اند ....