از فضل دانشت آن است که دانشت را کم انگاری. [امام علی علیه السلام]


امروز در قطار مترو متوجه خانم جوانی شدم که روسری اش را روی شانه ها انداخته و به صندلی تکیه داده بود. من صورت او را نمی دیدم اما صورت زنانی را که روبه رویش نشسته و به او خیره شده بودند می دیدم. در نگاه های شماتت بارشان، نارضایتی موج می زد، به خصوص یکیشان با نفرت به زن بی حجاب چشم دوخته بود و نگاه خیره او کم کم داشت روی اعصاب من هم قدم می زد، چه برسد به خود سوژه که انگار چندان اهمیتی نمی داد.

لحظاتی بعد، صندلی کنار زن جوان خالی شد و من آنجا نشستم. داشت از فروشنده ای پاستیل می خرید. بسته را که باز کرد به من هم تعارف کرد. به نظرم رسید حالش خوب نیست. دیدم که پاستیل را به دهان نگذاشته و فقط آن را بین انگشتانش فشار می دهد. زن های روبه رویی هنوز خیره نگاهش می کردند، بی آن که متوجه نگاه پرسشگر من باشند که یعنی « نگاه دارد؟»

متوجه شدم زن جوان خوب نفس نمی کشد. کمی می لرزید اما سعی می کرد خودش را کنترل کند. واکنش دیگران هنوز سکوت بود و نگاه. دیگر نتوانستم ساکت بمانم. دستم را روی شانه اش گذاشتم:« مشکلی دارید؟»
به سختی جواب داد:« نفسم گرفته.»
- « به خاطر شلوغی قطار است؟»
شمرده و دقیق پاسخ داد:« من ام اس دارم اما مدتی است آمپولم را نزده ام. این شروع حمله است.»
-« هیچ دارویی هم همراهتان نیست؟»
-« نه، نیاوردم. حماقت کردم. فکر کردم معجزه می شود.»
- « کاری از دست من برنمی آید؟»
- « نه، متشکرم. فقط باید زودتر بروم خانه.»

روسری اش را به سختی مرتب کرد و بعد از باز شدن در بیرون رفت.
زن ها هنوز نگاهش می کردند، یکی با لبخندی رضایتمند( لابد به خاطر آن که عقایدش آن طوری که خیال می کرد، به خطر نیفتاده بود!)  و دیگری با ترحم. این مدل نگاهشان هم روی اعصابم بود.

***
پست قبلی و بعضی واکنش ها در میان نظرات، فکرم را چند روز مشغول کرده بود. ماجرای امروز، از نگاه من، پاسخ روشنی برای سوالات ذهنم بود، برای کسانی که آن قدر درگیر اثبات عقایدشان می شوند که انسانیت را فراموش می کنند.


پی نوشت: یادم رفت بگویم، موقع بالا آمدن از پله برقی هم، پیرمردی که درست پشت سر من بود، هرکدام از پاهایش را روی یکی از پله ها گذاشت و تعادلش را از دست داد و به عقب پرتاب شد، اما زنی که پشت سرش بود نگهش داشت تا نیفتد. فکرش را بکنید آن زن می خواست فکر کند پیرمرد، نامحرم است و خودش را کنار می کشید!
آه خدااااای من! ای فلورانس اسکاول شین! آیا این همه نشانه در جواب یک سوال در یک ربع ساعت، اتفاقی است؟!

لینک نسبتا مرتبط: اگر انسانید، بفرمایید تو!